Home > > Blossom Goodchild, August 20, 2012

Blossom Goodchild, August 20, 2012

بلاسم ۳۰ مرداد ۱۳۹۱

بلاسم: درود بر شما ، موضوعات بسیاری هست که مردم می خواهند از شما بپرسم … من همیشه جوابشان را بدینگونه می دهم … اگر (سٌوال شما)مناسب باشد و در ضمن صحبتها پیش بیاید … می دانم که شما از چنین سٌوالاتی آگاهید و هنوز احساس می کنم که شما ضرورتی در صحبت در این موارد نمی بینید … (مواردی چون) نقشهای مزارع (Crop Circles) … اجسام سماوی که بطرف زمین در حرکتند … فکر نمی کنید که چنیناطلاعاتی می تواند برای ما سودمند باشد؟

ابرسفید: ما خوشحالیم که امروز با شما صحبت بکنیم. آیا فکر می کنید که دانستن حقایق چنین چیزهایی لازم است ، اگر در واقع همه گفته های ما را می توان به ابزار دیگری در این کار تشبیه کرد؟

بلاسم: چرا چنین مثالی می زنید؟

ابرسفید: چون می دانیم تقریبا هر مسٌله ای که در موردش از طریق منابع مختلف بحث شده … از جمله خود ما … تشبیه به … استخوان لای زخم شده … چون مردم احساس می کنند بیش از این نمی توانند به این اطلاعات اعتماد کنند … اینطور نیست؟

بلاسم: همینطور است … متاٌسفانه … با این حال شما نمی توانید ما را برای این موضوع سرزنش کنید … چون اطلاعات بسیار زیادی بما داده شده … قولهای فراوان … انتظارات وافر … اخبار زیاد مخالف یکدیگر که بسیاری از ما … چگونه می توان گفت … شما موجودات نسبتا هوشیاری هستید … من خود را هم همینگونه می بینم … بیظر می رسد این خیلی مشکل شده که بدانی چگونه باید در مورد اینهمه (اطلاعات و قولها) فکر کنی … بنابراین … بله … در نهایت صداقت … من میفهمم که چرا شما نتوانستید … با این حال … اگر موضوع از این قرار است … پس اصلا چرا ما با هم ارتباط برقرار کنیم؟ شما می دانید و می توانید حس کنید که من شما را دوست دارم … و در هیچ شرایطی قطع ارتباط نخواهم کرد … گفته های من فقط روند گفتگوی (امروز) است.

ابرسفید: (در طی این ارتباطها) ما این فرصت را داریم بخاطرتان بیاوریم که شما در حقیقت چه کسانی هستید و بدین ترتیب از برنامه الهی آگاه شوید. حقیقت ساده ایست … دلیلی بر اینکه شما مسایل خاصی را بدانید وجود ندارد ، چه بسیاری از آن موارد اشتباه برانگیزند . شما فراموش کرده اید که در جهان توهمات زندگی می کنید.

بلاسم: آه … حالا موضوعی (پیدا شده) که من علاقمند به صحبت در مورد آن هستم. آیا می توانیم؟ با توجه به آنچه که در شروع صحبتها گفتید؟

ابرسفید: بلاسم عزیز … اطلاعاتی که ما بشما دادیم … حقیقت است … ما علاقه ای به این ارتباطها نداشتیم اگر حقیقت را بیان نمی کردیم …(بدون گفتن حقایق ، این تماسها) کار بیهوده ای بود … با این حال باید اضافه کنیم … چه بسیارند آنانی که بمنظور ایجاد سردرگمی ، حقایق را نمی گویند و فقط تعداد کمی بازگو کننده حقیقت هستند … با همه این احوال (آنهایی که حقایق را پنهان می دارند نیز) بهمین شیوه (تله پاتی و کانال) بیان می شوند … به سبب سطح ارتعاشات بکار گرفته شده و همچنین دستکاریها (یی که در پیامها صورت می گیرند). هرچند ما قبلا در این باب صحبت کرده ایم.حق انتخاب با شماست … همیشه … می توانید گفتار ما را بعنوان حقیقت بپذیرید … اگر چنین احساسی بشما می دهد. این تمام پیشنهادی است که ما می توانیم بدهیم. و اگر (گفتار ما) در شما طنین انداز نیستند ، در این صورت در این لحظه و زمان ، برای شما حقیقت ندارند. پس مایلید که ما هم در این توهماتی که شما نقش دارید بازی کنیم؟ (در این صورت) از کجا شروع کنیم که به درک و فهم (بیشتر شما) کمک کند؟

بلاسم: خوب ، همانگونه که جولی اندروز (Julie Andrews) توصیه کرده : بیایید از اول اول شروع کنیم.

ابرسفید: ذات و نهاد شما (انسانها) از انرژی عشق است … و از آن ساخته شده اید. و شما همیشه از انرژی عشق (باقی خواهید ماند) حتی اگر تصمیم بگیرید تصاویر دیگری از این انرژی عشق که شما هستید بمنظور تجربه (خودتان) ترسیم کنید. بعنوان مثال … اگر شما تصمیم بگیرید که برای مدت دویست سال خود را بصورت درختی درآورید … می توانید آزادانه این کار را بکنید … می توانید هرچه را که انتخاب می کنید باشید.

بلاسم: بله … متوجه هستم … ولی چیزی را که نمی فهمم اینست که … من اینجا روی کره زمین زندگی می کنم ، چون خودم خواسته ام که در این زمان در اینجا باشم. من اینرا می فهمم و قبول دارم. اینرا هم می فهمم که همه چیز … کاملا همه چیز ساخته شده از همین یک انرژی (عشق) است … فقط با ارتعاشات متفاوتی خود را به اشکال مختلفی نمایان می کند ... مثل میز … لباس … آب … آتش …

ابرسفید: همینطور است. با این حال همه حقیقی بنظر می رسند. چنین نیست؟ اگر شما در اقیانوسی شیرجه روید ، احساس می کنید که خیس شده اید. اگر دستهای خود را روی شعله بگیرید … می سوزند.

بلاسم: دقیقا … همانطور که می گویید حقیقی بنظر می رسند ، پس اینطور نیستند؟

ابرسفید: بدین دلیل … این مخلوق آن چیزی است که شما بمنظور تجربه انتخاب کرده اید. اگر آن واقعی بنظر نمی رسید شما چگونه می توانستید بفهمید چه احساسی بشما می دهد؟ … این امکان نداشت … در این صورت مثل آن بود که شما از پشت شیشه (پنجره) به آن نگاه می کنید در حالیکه نمی توانید آنرا لمس کنید ، ولی می بینید آنجاست (آنچه که شما قصد تجربه اش را دارید).

بلاسم: و باز ،،، آنجا نیست … شما اینرا می گویید؟

ابرسفید: نه اگر شما تصمیم بگیرید که نباشد. این در حالی است که شما باور دارید که هیچ کنترلی بر انتخابهایتان ندارید. البته که دارید. دلیلش چگونگی زندگی شما در همین لحظه است.

بلاسم: و این در حالی است که … خیلی اخبار در باره سیاهکاران (Dark Ones) شنیده ام که افکار و احساسات ما را دستکاری کرده با برنامه هایخود ما را سرکوب و تحت کنترل خود دارند.

ابرسفید: و شما فکر می کنید که قادر به کنترل این (اوضاع) نیستید! در حالی که هرچه بیشتر بدانید … بیشتر می توانید شیوه تفکر خود را تغییر دهید. اگر شما می دانید که چنین برنامه ای وجود دارد … شما می توانید تصمیم بگیرید که فراتر (بالاتر) از آن رفته و (بدین ترتیب) اجازه ندهید بر شما اثر کند. شما می توانید با چنین چیزی مقابله کنید.

بلاسم: فقط اگر ما از اول درباره آنها می دانستیم … بسیاری هنوز نمی دانند.

ابرسفید: می شود گفت که انتخاب و تصمیم آنهاست که درباره اش چیزی ندانند … ممکن است بعدها تصمیم دیگری بگیرند (تغییر عقیده دهند). در این لحظه شما تصمیم گرفتید درباره این توهمی که در آن زندگی می کنید از ما سٌوال کنید. ما هم تصمیم گرفتیم بشما در درک آن کمک کنیم. بدین سبب خواسته ما اینست که شما خود را از جعبه بالا کشیده به میدان بیرون (از جعبه) فکر کنید (ارتعاشات خود را افزایش و افکار خود را گسترش دهید).وقتی کودکی با خانه ای عروسکی بازی می کند ، اشیاٌ را جابجا می کند … عروسکها و میز و صندلیهای کوچک را و با آنها *بازی* می کند. آنها(کودکان) شرایطی می سازند … داستانی … و با عروسکها و اشیاٌ اطراف آنها به افکار خود جامه عمل می پوشانند. پیشنهاد ما اینست که شما موضوع را بهمین شیوه بنگرید. خویشتن برتر (Higher self) شما همین کودک است … جنبه ای از روح شما که در تبدیل کره زمین به کره ای با ارتعاشات بالاتر شرکت می کند همان کودک است … این فقط یک مثال برای درک ساده تر قضیه است. جهانی که شما در آن ساکن هستید همان خانه عروسکی است با همه متعلقاتش که آن کودک از طریق افکارش خلق کرده. اکر کودک ناگهان تصمیم گیرد هیچ چیزی در باغ خانه عروسکی نداشته باشد … بسادگی همه در کناری خواهد گزارد … بیش از این با آنها بازی نخواهد کرد … فعلا … بهمین سادگی. آن کودک داستان را می سازد و ادامه می دهد … این بستگی به احساس و حوصله او در آن زمان دارد. او انتخاب می کند که با کدامیک از عروسکها در آن روز بازی کند … و چه لباسی به آنها بپوشاند. آیا آنها به خرید خواهند رفت؟ به پیک نیک؟ او در کنترل همه آن اشکال کوچک بوده بدلخواه خود آنها را حرکت می دهد. او ارباب عروسکهای خود در جهانی که آفریده ، است.

بلاسم: بسیار خوب و من متوجه هستم چه می خواهید بگویید … با این حال … اگر من بطور ناگهانی تصمیم بگیرم که نمی خواهم … بعنوان مثال … یک عروسک با پوست روشن باشم … نخواهم توانست آنرا با عروسکی با پوست تیره عوض کنم.

ابرسفید: چرا که نه؟

بلاسم: چون … بدین طریق امکان پذیر نیست.

ابرسفید: شما می توانید در یک زندگانی عروسکی با رنگ روشن و در زندگانی دیگری عروسکی با رنگی تیره باشید … و منظور ما تناسخ آینده شما نیست. اگر شما تصمیم گرفتید که بلافاصله بودن شخصی با پوست تیره را تجربه کنید … جنبه دیگری از روح برتر (Higher Soul) شما ترتیبی خواهد داد که با پوست تیره تر متولد شود در همان زمانی که شما هنوز روی این کره زمین حاضرید و وجود دارید. در نهایت احترام … (باید گفت) شما محدودیتهای شدیدی بر باورهای خود که چه چیزهایی امکان پذیرند اعمال کرده اید. همه چیز و هر چیز … بمعنی واقعی کلمه … امکان پذیر است. چطور می تواند بطریق دیگری باشد؟ چه اگر شما بدانید که قادرید همه چیز را از طریق اندیشه های خود خلق کنید … از تخیل به واقعیت درآورید … چطور ممکن است اینچنین نباشد؟ شما کافی است که اول آن تخیل را بوجود آورید و بعد آنرا به افکارتان تبدیل و سپس به واقعیت حاضر.

بلاسم: بلی … ولی من هنوز متوجه بخش *آن واقیت ندارد* نمی شوم. گفته شده که همه چیز اطراف ما هولوگرام (Hologram) است؟

ابرسغید: که شما … هریک از شما طراحی شده اید ، شما فیلمی در جهان خود دارید بنام ماتریکس. موضوع آن صرفا این بود که شخص باید به برنامه ای متصل و با دانستن همه چید درباره آن برنامه بداند که چگونه باید باشد. شما در توهمات خود بدام افتاده اید.

بلاسم: چگونه خارج شویم؟

ابرسفید: تصمیم بگیرید (انتخاب کنید).

بلاسم: بفرمایید … شروع شد … بچرخ تا بچرخیم … خوب بنابراین … بگوییم اگر هم اکنون و در همین لحظه … من تصمیم بگیرم از این دام خارج شده به انگلستان رفته مادرم را ملاقات کنم … همین حالا … قدری لباسهای گرم به عروسکم می پوشانم و در طرف دیگر خانه عروسکی قرارش داده وانمود می کنم که او با مادر خود در انگلستان است … این چیزی است که من همین حالا انتخاب نموده تصمیم گرفتم … خیر … چنین بنظر می رسد که من هنوز در استرالیا نشسته و با شما در کامپیوترم صحبت می کنم. بنابراین بسیاری از ما موارد خاصی را برای خود انتخاب می کنیم … خواه ماده گرایانه باشد یا خوراک روح (عرفانی) … با این حال ، فعلا در واقعیتها خود را نمایان نمی کنند.

ابرسفید: چون بشما آموزش داده شده که فکر کنید چنین چیزهایی غیرممکن است.

بلاسم: اما آیا این خواسته من بود که چنین آموزشهایی داشته باشم یا خارج از کنترل من بودند؟

ابرسفید: شما خود انتخاب کردید.

بلاسم: حالا اصلا چرا من باید چنین کاری بکنم؟

ابرسفید: فرق بین آنها را تجربه کنید … ما همه یکی هستیم (در یگانگی هستیم). برای اینکه جهان شما دقیقا آنچه که اکنون هست باشد … باید همهشما با هم خلقش می کردید. بنابراین … بلی … شما انتخاب کردید که احساس کنید که مثل اینست که شما تحت کنترل سیاهکاران هستید. وقتی هوشیاری باندازه کافی تغییر کند شرایط دیگری خواهد بود … وقتی تعداد کافی از شما تصمیم گرفتند که شرایط متفاوت باشد … آنوقت تعادل توهمات تغییر کرده در حقیقت اوضاع بگونه ای دیگر خواهد بود.

بلاسم: پس … من … بعنوان بلاسم گودچایلد (Blossom Goodchild) … من بعنوان یک فرد … نمی توانم آن تغییر را بوجود آورم؟

ابرسفید: البته که می توانید. شما بعنوان بلاسم گودچایلد (Blossom Goodchild) می توانید تنها کسی باشید که تفییرات را در *جهان خود* پدیدآورید … چون این فقط شمایید که در خانه عروسکی شما زندگی می کند … تحت کنترل خودتان … خوبشتن برتر (Higher Self) خودتان.

بلاسم: با این حال شما گفتید … وقتی هوشیاری تغییر کند اوضاع تفییر خواهد کرد.

ابرسفید: درست است. شما خود هوشیاری هستید … که بعنوان یک فرد عمل می کنید. تا تجربه کنید فردگرایی را. زندگی در کرات بسیار فراواندیگر وجود دارد که خویشتن برتر (Higher Selves) تصمیم گرفته اند در شرایط جسمی منفردی باشند در حالیکه در هوشیاری همه یکی هستند … بنابراین آن تفکری که (یگانگی) دارد … همانی است که (یک نفر) دارد.

بلاسم: درک همه اینها کمی مشکل است … یا موضوع همین است و یا من برای پیک نیک چند تا ساندویج کم دارم!

ابرسفید: ممکن است موضوع در توهمی باشد که شما انتخاب کرده اید که در آن باشید. مشکل بنظر می آید. در حالیکه وقتی از توهمات پاک شدید … همه چیز به شفافی کریستال خواهد بود. بلاسم: پس … کسانی که در کرات دیگر زندگی می کنند … آنها هم در توهم هستند؟

ابرسفید: البته … همه چیز بغیر از آنچه که شما هستید … (یعنی) عشق … (مابقی) همه توهم است. همه را شما می سازید تا چیزهای مختلفی را تجربه کنید. عشقی که شما هستید (از آن ساخته شده اید) نمی تولند بمیرد … چون مرگ هم یک توهم است.شما خودتان را در - بعنوان - از طریق عشق آفریده اید تا عرضه کننده سطوح مختلف آن باشید.

بلاسم: خوب ، من احساس می کنم که وقت امروز ما به آخر رسیده … تعجب خواهم کرد اگر در درک این توهم کمی پیشرفت کنم. ممکن است من اصلا اینجا نباشم!با این حال … (صحبت با شما) خیلی لذت بخش بود … با عشق و تشکر.

ابرسفید: شما لبخند خواهید زد وقتی از یک جهان هستی به جهان هستی دیگری بروید … و شما در حال حاضر آن (لبخند) را دارید. شما اینرا می دانید … با این حال تصمیم گرفته اید فکر کنید که نمی دانید.

عشق ما با گستردگی حقیقت … بهریک از شما نیز فرستاده می شود.

Website: Blossom Goodchild
Translation: Behi

لطفا نظرات و پیشنهادات خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید
Att: Behi
luisavasconcellos@hotmail.com



Share |